داستان ها معمولا با چی شروع میشن؟؟؟؟
یکی بود یکی نبود؟؟؟
درست گفتم؟؟؟
خب من داستتان هام این طوری شروع میشه
تونباشی هیچ کس نیست
خب بحث داستان شد بزارید براتون یه داستان تعریف کنم
یه روزی یه پسری بود عاشق یه دختر دخترم دیونه وار پسره رو می خواست
همیشه با هم بودن بی هم نفس نمیکشیدن با هم میرفتن بیرون
با هم می خندیدن با هم گریه میکردن یه روز رفتن پارک
موقع برگشت بارون گرفت شدید هر دو تو بغل هم
عاشقونه خیس شدن حرکت کردن کردن تا....
یه پسره با بنز بوق میزنه ول نمی کنه اینا
تو بقل هم بودن اتنا نکردن پسره دست بردار نبود
سر 10 بوق که پسر شروع کرد به گاز دادن برای رفتنن
دختره دست دوست پسرش (عشقش) ول کرد گفت من عاشقتم
اما نمی تونم تا اخر عمر با هات پیاده راه بیام میره تو ماشین میشنه
پسره میگه بله امرتون دختره میگه بریم دیگه مگه بوق نمیزدی پسره
میگه من راننده اون اقا هستم دستشو ول کردی برای اون بوق میزدم
که زیر بارون خیس نشن سرما نخورن ......
یکی بود یکی نبود؟؟؟
درست گفتم؟؟؟
خب من داستتان هام این طوری شروع میشه
تونباشی هیچ کس نیست
خب بحث داستان شد بزارید براتون یه داستان تعریف کنم
یه روزی یه پسری بود عاشق یه دختر دخترم دیونه وار پسره رو می خواست
همیشه با هم بودن بی هم نفس نمیکشیدن با هم میرفتن بیرون
با هم می خندیدن با هم گریه میکردن یه روز رفتن پارک
موقع برگشت بارون گرفت شدید هر دو تو بغل هم
عاشقونه خیس شدن حرکت کردن کردن تا....
یه پسره با بنز بوق میزنه ول نمی کنه اینا
تو بقل هم بودن اتنا نکردن پسره دست بردار نبود
سر 10 بوق که پسر شروع کرد به گاز دادن برای رفتنن
دختره دست دوست پسرش (عشقش) ول کرد گفت من عاشقتم
اما نمی تونم تا اخر عمر با هات پیاده راه بیام میره تو ماشین میشنه
پسره میگه بله امرتون دختره میگه بریم دیگه مگه بوق نمیزدی پسره
میگه من راننده اون اقا هستم دستشو ول کردی برای اون بوق میزدم
که زیر بارون خیس نشن سرما نخورن ......